کارگاه آقای مهربانی روی کاکل یازده مرد معصوم می چرخد

به گزارش مجله افتخار، خارج از شهر است؛ ابتدای جاده محمودآباد. نام بن بستی که محل کار بچه های کم توان ذهنی در آن قرارگرفته فتاح است.

کارگاه آقای مهربانی روی کاکل یازده مرد معصوم می چرخد

خبرنگاران-سودابه رنجبر: فتاح یعنی گشاینده... وقتی این بچه ها شغلی پیدا کردند یعنی در کار آنها گشایشی شده است. حدود 11نفر از دانش آموزان کم توان ذهنی به محض فارغ التحصیلی از مدرسه، یک راست آمده اند به این کوچه بن بست و در کارگاه مشغول کار شده اند و به قول خودشان دستشان در جیبشان است. زنگ را که به صدا درمی آوریم مهرداد که سرکارگر است با لبخندی ما را به داخل دعوت می نماید. ساعت 9 صبح است و همه بچه ها سرکار هستند. مهرداد دست هایش را به هم می ساید و می گوید: اینجا سرد است. برای همین بچه ها خیلی لباس می پوشند. همه سرشان به کار خودشان است و گاهی زیر چشمی نگاهی می اندازند.

قصه های خواندنی تهران را اینجا دنبال کنید

اینها لوازم ورزشی دست ساز بچه هاست. این را استادکار می گوید و ادامه می دهد: شاید قد و هیکل این بچه ها مانند یک مرد کامل باشد اما معصومیتشان مانند بچه هاست. آنها در کارشان هیچ دوز وکلکی ندارند. خصلت بچه های کم توان این گونه است. به یاری یکدیگر کارگاه ساخت لوازم ورزشی را اداره می نمایند. فقط کافی است به آنها اعتماد کنید.

استادکار ترکیب واژه کم توان ذهنی را دوست ندارد. می گوید: این بچه ها احتیاج به حمایت ویژه دارند. استاد وقتی از بچه های کارگاهش حرف می زند چشمانش برق می زند. روی آنها تعصب دارد. تک تک آنها را خوب می شناسد. به نام صدایشان می نماید. اینجا معنای استاد ـ کارگری تغییر نموده است. در کارگاه ساخت لوازم ورزشی، وقتی استاد کلید به درمی اندازد و وارد کارگاه می گردد همه بچه ها به استقبالش می روند و فراموش می نمایند که باید کارشان را انجام دهند.

استاد حال همه را می پرسد. بچه ها کمتر حرف می زنند و بیشتر نگاه می نمایند. این بچه ها انگار احساس را از چشم های آدم ها درک می نمایند. او را استاد صدا نمی نمایند. به او آقا می گویند. همان آقایی که سر کلاس و کارگاه مدرسه طاهر به آنها درس می داد. کارگاه به چند بخش تقسیم شده است. تراشکاری، قلاویز کاری، سوراخ کاری، بسته بندی و... هرنفر سر جای خودش است. در قسمتی از کارگاه، تولیدات بچه ها روی هم چیده شده است و رنگ و لعاب خاصی دارد. ساخت وسایل ورزش مثل دروازه برای فوتسال، فوتبال دستی در انواع مختلف، پایه و حلقه بسکتبال و... همه کنار هم چیده شده است.

محمدحسن روی زمین نشسته و واشر جا می زند. می گوید: مشتری زیاد است. آقای مهربانی بعد از ظهر، همه فوتبال دستی ها را می برد برای فروش تا بتواند سر ماه دستمزد بچه ها را بدهد. شما هم خریداری؟

می پرسم: چند سال داری؟ با کمی مکث که انگار دوست ندارد جواب دهد می گوید: متولد 1374 هستم. و بعد ادامه می دهد: 3سال است اینجا کار می کنم.

مادر بانک من است

قسمتی از حیاط مسقف شده است. بچه ها دور یکدیگر نشسته اند. میله های بارفیکس را بسته بندی می نمایند. سعی می نمایند توجهی به حضور غریبه ها ننمایند. به سرعت کارشان را انجام می دهند. از نفر اول می پرسم: قبل از اینکه به اینجا بیایی چی کار می کردی؟ می گوید: مدرسه بودم. نجاری می کردم. کمی فکر می نماید و بعد می گوید: معرق با چوب هم یاد گرفته بودم که الان یادم رفته. اینجا فوتبال دستی می سازیم. برش کاری می کنیم. می پرسم: فوتبال دستی بازی می کنی؟ می گوید: نه ما اینجا کار می کنیم. برای بازی نیامده ایم. سر ماه حقوق می گیریم. من پول هایم را می دهم به مادرم که نگه دارد. مامانم بانک من است.

قوی ترین مرد کارگاه

محمد 18 ساله تازه به جمع بچه های کارگاه اضافه شده است. می پرسم: چند وقت است که اینجا کار می کنی؟ می گوید: یادم نیست. همین که محمد این جمله کوتاه را می گوید همهمه ای بین بچه ها به وجود می آید. خلاصه همه با هم حساب می نمایند و به این نتیجه می رسند که محمد از ماه مبارک رمضان گذشته به جمع آنها پیوسته است. آنها همواره کنار هم به آرامی کار می نمایند بدون اینکه رقابتی با یکدیگر داشته باشند اما وقتی نوبت به کار محمد می رسد همه تحسینش می نمایند. محمد هرچه قطعه های سنگین و ابزارآلات سنگین در کارگاه وجود دارد جابه جا می نماید. انگار اینجا قدرت بازو خیلی به چشم بچه ها می آید. محمد کمتر از بقیه حرف می زند و بیشتر سؤال های ما را با لبخند پاسخ می دهد. دوستانش سؤال را برایش تکرار می نمایند اما او همچنان با لبخند فقط به یک سر تکان دادن بسنده می نماید.

پس انداز یعنی زن و بچه

سن بچه ها بین 18 تا 27 ساله است. بزرگ ترها 7 سال است که با آقای مهربانی کار می نمایند. در بین آنها بهروز ازدواج نموده است. بهروز می گوید: از وقتی ازدواج نموده ام همه حقوقم را به خانمم می دهم.بچه های کارگاه حسابی مشغول هستند. هر کدام کاری انجام می دهد. بهروز می گوید: من مسئول نظافت هستم. از همه بهتر، جارو و همه چیز را جمع و جور می کنم. با او به اتاقک کوچک طبقه دوم می روم. در اتاق را باز می نماید: ببینید چقدر تمیزه! بچه ها باید لباس هایشان را به چوب لباسی آویزان نمایند و بعد لباس کار بپوشند و آغاز به کار نمایند. مجید می گوید: هرچه حقوق می گیرم به مادرم می دهم تا با پس اندازم ازدواج کنم و بچه دار شوم. مهرداد سرکارگر بچه ها که سابقه کار بیشتری دارد بچه ها را راهنمایی می نماید که هرکدام سرجای خودشان باشند.

این کار را از دعای پدرم دارم

از وقتی وارد کارگاه شدیم علی از پشت میز قلاویزکاری بلند نشده است. میله های بارفیکس را قلاویز می نماید. از بچه ها که آرزوهایشان را می پرسم هیچ کس جواب نمی دهد. علی 27 ساله هنگام گفت وگو ماسکش را برنمی دارد. زیر چشمی از پشت دستگاه قلاویزکاری نگاهی به اطراف می اندازد انگار دوست ندارد کسی صدایش را بشنود. آرام می گوید: آرزو می کنم همواره پدر و مادرم زنده باشند. این را که می گوید اشک می دود در چشمانش. نگاهش را پنهان می نماید و می گوید: بدترین اتفاق برای من بیکاری است. پدرم وقتی دست هایش را بالا گرفت و دعا کرد که من سر کار بروم فردای آن روز وارد کارگاه شدم. الان 5 سال است که اینجا کار می کنم.

حمایتی که نیست

در حال گفت وگو با بچه ها هستیم که علی مهربانی از راه می رسد. حدود 7 سالی است که بچه های کم توان ذهنی مدرسه طاهر را در کارگاهش جذب نموده. او متولد 1344است. بچه ها از تماشاش شادمان می شوند. برخلاف بیشتر کارگاه ها که کارگران با تماشا کارفرما بیشتر دل به کار می دهند بچه ها با تماشا مهربانی کارشان را رها می نمایند و به استقبالش می روند. مهربانی تا 2سال پیش یعنی قبل از اینکه بازنشسته آموزش و پرورش گردد در مدرسه طاهر معلم همین بچه ها بود. به خوبی با روحیات آنها آشناست. می گوید: اگر این بچه ها را بشناسید دیگر نمی توانید با بچه های عادی کار کنید. این افراد در جامعه ما بسیار مهربان، حرف گوش کن و صادق هستند. آنچه که من امروز در کارگاهم شاهد آن هستم صداقت است. این بچه ها بلد نیستند دروغ بگویند. هر سال حدود 7 نفر از مدرسه طاهر فارغ التحصیل می شوند. از وقتی که توانستم 10 نفر از بچه ها را جذب کنم و شاهد شادمانی این بچه ها و خانواده هایشان بودم آرزو می کنم که ای کاش می توانستم همه بچه ها را مشغول به کار کنم. وقتی پدر و مادری می دانند که فرزندشان با موقعیت خاصی که دارد در یک محیط امن مشغول به کار است و عایدیی هم دارد امنیت خاطر پیدا می نمایند. من در این سال ها شاهد اشک شادمانی مادران زیادی بوده ام. کار با این بچه ها فقط کمی صبر می خواهد. وقتی کار را یاد می گیرند دیگر خیالت راحت می گردد.

از فوتبال دستی پسر همسایه تا بیمه بچه ها

مهربانی از دوره دبیرستان همراه با برادرش وارد ساخت وسایل ورزشی شده است. می گوید: آن موقع با اینکه سن و سالی نداشتیم تصمیم گرفتیم خودکفا باشیم. پسر همسایه به تازگی فوتبال دستی خریده بود. یک روز فوتبال دستی اش را قرض گرفتیم و تمام قطعاتش را میزان گیری کردیم. وسایل اولیه را خریدیم و چند تایی ساختیم. کم کم مشتری پیدا شد و تا امروز محصولاتمان مشتری دارد.

او می افزاید: وقتی کارمان رونق گرفت در استخدام آموزش و پرورش بودم. معلم ورزش و معلم کارگاه چوب مدرسه طاهر بودم. از همان موقع گفتم کارم را توسعه می دهم و از همین بچه ها استفاده می کنم که خدا را شکر انجام شد.مهربانی از کمی عایدی که این روزها گریبانش را گرفته است می گوید: حدود 3سال است که بچه های کارگاه را بیمه نموده ام و بیمه کامل برای آنها پرداخت می کنم. این در حالی است که هیچ امتیاز خاصی شامل حال من و این بچه ها نشده است تا بهتر بتوانم این بچه ها را پوشش مالی دهم یا اینکه فارغ التحصیلان بیشتری را جذب کنم.

با توجه به رکود بازار، سرپا نگهداشتن این کارگاه هیچ منفعت مالی برای من ندارد اما مگر می گردد این بچه ها را نادیده گرفت. وجود این بچه ها برکت است. خیلی از هم صنفی های من همان 3سال قبل کارگاهشان را جمع کردند اما به دعای این بچه ها و خانواده هایشان هنوز آنقدر درمانده نشده ام که کارم را تعطیل کنم. البته رخ داده که چند روز پرداخت مبلغ بیمه بچه ها عقب افتاده اما در آخرین لحظات مشتری از شهرستان زنگ زده سفارش داده و حتی قبل از اینکه کالا به دستش برسد چک نقد شده است. البته طبق قانون حمایت از معلولان هرکارفرمایی که این بچه ها را به کار بگیرد دولت باید سهم کارفرما را برای معلولان پرداخت کند.

از حرف تا عمل

طبق قانون نو، دستگاه های اجرایی باید بیش از 3 درصد از ظرفیت استخدامی خود را به معلولان اختصاص دهند و این موضوع می تواند بیش از گذشته امکان فرصت حضور و بهره مندی از توانایی و ظرفیت معلولان را در توسعه مالی و عمرانی کشور فراهم کند. اما آیا در واقعیت این اتفاق می افتد؟ حتی وقتی کارگاه های خصوصی و شخص سرمایه گذار کمر همت را می بندند و وارد مقوله حمایت از معلولان می شوند چقدر مورد حمایت مسئولان قرار می گیرند؟ معلولان در انتخاب شغل مناسب و پایدار چالش های زیادی را تجربه می نمایند که منشأ بسیاری از آنان نگرش منفی جامعه به پدیده معلولیت است. این درحالی است که اگر فرصت های برابر برای آموختن مهارت ها و امنیت شغلی به معلولان داده گردد بسیاری از آنان ظرفیت ها و قابلیت های نهفته خود را آشکار خواهند کرد. نگرش منفی و انکار توانمندی های آنان و نپذیرفتن در فرصت های شغلی اصلی ترین دلایل پایین بودن مشارکت های اجتماعی معلولان است. بچه های معلول توانمندی های نهفته ای دارند که در بسیاری از این افراد ناشناخته مانده است و متأسفانه اغلب اجازه بالفعل شدن این استعدادها به آنها داده نمی گردد. معلولان با کار شخصیت می گیرند؛ شادمان می شوند و روحیه بهتری پیدا می نمایند. افرادی که تا قبل از کار مورد قبول جامعه نبودند و آنها را ناتوان می پنداشتند اکنون سرکار می روند، بیمه هستند و عایدی دارند.

خدا خیرت دهد

یکی از بزرگ ترین دغدغه های زندگی من امرار معاش پسرم بود که آن را مدیون آقای مهربانی هستیم. این را مادر یکی از بچه ها می گوید که فرزندش در کارگاه مهربانی مشغول کار است و می افزاید: این بچه ها همواره به خانواده وابسته هستند اما از وقتی پسرم سر کار رفته خیالم راحت شده است. به خصوص اینکه برای او بیمه هم پرداخت می نماید. حتی ما راضی هستیم که فقط بیمه بچه ها پرداخت گردد. اما آقای مهربانی سعی می نماید حداقل 600 هزار تومان ماهانه حقوق دهد. تا 3سال پیش وضع بهتر بود. الان سر هر ماه پسرم پیام می آورد که آقای مهربانی گفته به مادرانتان بگویید دعا نمایند تا لوازم ورزشی را بفروشیم و بیمه ها را پرداخت کنیم. خدا به آقای مهربانی خیر دهد که از بچه های ما حمایت می نماید.

------

*منتشر شده در خبرنگاران محله منطقه20 در تاریخ 1395/11/04

مرکز اشتغال معلولان ذهنی مرکز اشتغال معلولان ذهنی مرکز اشتغال معلولان ذهنی مرکز اشتغال معلولان ذهنی مرکز اشتغال معلولان ذهنی

منبع: همشهری آنلاین
انتشار: 15 مرداد 1402 بروزرسانی: 15 مرداد 1402 گردآورنده: persianproud.ir شناسه مطلب: 2232

به "کارگاه آقای مهربانی روی کاکل یازده مرد معصوم می چرخد" امتیاز دهید

امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "کارگاه آقای مهربانی روی کاکل یازده مرد معصوم می چرخد"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید